نقد فیلم خیزش عطارد! خروش سیماب!

Mercury Rising (خيزش عطارد) محصول 1998 آمريکا، فيلمي است هيجاني- حادثه اي، بر اساس رمان « simple simon» به کارگرداني «هارولد بکر» و با بازي «بوريس ويليس» و «الک بالدوين».

بوريس ويليس در نقش «آرتور جفريز»، يک مامور مخفي پليس فدرال آمريکا( اف بي آي) است که به عنوان نفوذي در کنار گروهي قرار مي گيرد که به يک دزدي مسلحانه از بانک دست زده اند.آرتور سعي دارد فرمانده ي گروه را به گفتگو راضي کند تا به خصوص جان دو نوجوان عضو گروه را از خطر مرگ نجات دهد اما در آخرين لحظه، به واسطه ي دستور مافوق، همه ي تلاش هايش نقش بر آب مي شود. آرتور به شدت به مافوقش اعتراض مي کند و در برابر تهديد گزارش به بالا، با مشت به دهان مافوق مي کوبد!

به واسطه ي گزارش مافوق، احضارش مي کنند. رئيسش ياد آوري مي کند که روانپزشک، روي پرونده ي آرتور با حروف بزرگ نوشته؛ «مبتلا به توهم هذياني»! به او گفته مي شود که همه ي کاري که بايد انجام دهد، اينست که دهانش را ببندد! عليرغم سابقه ي چهارده ساله اش به عنوان يکي از بهترين ماموران مخفي، به قسمت شنود مکالمات منتقل مي شود و از همين جاست که جفريز ناخواسته وارد چالشي بزرگ  مي شود که در آن، ژنرالي جاه طلب و سنگ دل با تمام امکانات سازمان امنيت ملي آمريکا، سعي در حذف «سايمون» دارد؛ پسر بچه اي نه ساله و البته اوتيست که توانسته رمز محرمانه ترين و گران قيمت ترين کد امنيتي آمريکا را بگشايد؛ «مرکوري»، پروژه اي دو ميليارد دلاري، که از زمان ريگان در جريان بوده و تا کنون هيچ ابر کامپيوتري، قادر به رمز گشايي آن نبوده است! اما در آزمايش «عامل انساني»، رمز مرکوري که در يک مجله ي معما چاپ شده، توسط سايمون به راحتي گشوده مي شود! از اينجا به بعد، همراهي آرتور و سايمون، پله پله حوادث فيلم را رقم مي زند و در اين مسير، جايگاه آرتور براي سايمون،از غريبه، به دوست تبديل مي شود.
«مرکوري رايزينگ» هرچند که فيلمي هيجاني- حادثه ايست اما بواسطه ي اينکه درکانون بيشتر اين حوادث، کودکي اوتيست قرار دارد، عملکردي فراتر از فيلم هاي هيجاني- حادثه اي هم سنخ خود دارد. تقابل هر موقعيت با وضعيت کودکي اوتيست در واقع نيروي پيش برنده ي داستان است، واکنش هايي که جهان روزمره و قانون مند در برابر سايمون نشان مي دهد و بر عکس، واکنش هاي سايمون نسبت به محيط. آنچه از زبان آرتور براي توضيح کارهاي سايمون مي شنويم، شايد تاييد کننده ي شناخت کوتاه آرتور از سايمون در مواجهه با همين تقابل ها است؛ «اون چيزها رو اونطوري نمي بينه که بقيه مي بينند»!
در سراسر فيلم اظهار نظر هايي از اين دست، در باره ي اوتيسم زياد شنيده مي شود و تقريبن هر کس، از ديد خود با توجه به تخصصش، اوتيست را داراي مجموعه اي ويژگي هاي خاص مي داند؛
پرستار مي گويد سايمون با احساسات و هيجانات مشکل دارد، ژنرال سازمان امنيت، او را معلول خطاب مي کند، متخصص کامپيوتر معتقد است که سايمون، معلول نيست بلکه در خود مانده است؛ او مسائل را حل نمي کند، بلکه به آنها خيره مي شود و جواب برايش آشکار مي شود! و دختري که در کافه، مي پذيرد از سايمون مراقبت کند، مي گويد نمي دانسته که هر دقيقه بايد به او نگاه کند!
خيره مي شود و جواب برايش آشکار مي شود! و دختري که در کافه، مي پذيرد از سايمون مراقبت کند، مي گويد نمي دانسته که هر دقيقه بايد به او نگاه کند!
همه ي اين نظرات در کنار کنش هاي سايمون درهرموقعيت، تصويري از زواياي مختلف اين شخصيت اوتيست را روشن مي کند؛ مجموعه اي که با نماي معرفي سايمون، در حالي که مسيرجاده اي روي نقشه را دنبال مي کند، شروع مي شود، به عادت هاي خورد و خواب او مي پردازد، تواناييش درحل مسائل پيچيده را نشان مي دهد، بر مجموعه کارت هاي او تاکيد مي کند که شناخت و ارتباط سايمون را محدود مي کند، علاقه اش به انيميشن را ياد آوري کرده و تا راه رفتن سايمون مانند يک بند باز، بر لبه ي ساختماني مرتفع پيش ميرود و با در آغوش گرفتن آرتور توسط سايمون پايان مي يابد.
در پايان آنچه مشهود است غلبه ي انسان دوستي  ماموري مبتلا به توهمات هذياني است در برابر قدرت و جاه طلبي، که در لباس يک قهرمان، از نجات جان  هزاران هزار نفر سخن مي گويد؛ به قيمت نابودي يک کودک!.
1396
آذر
13
دوشنبه 13 آذر 1396
2017
December
4

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
سوال امنیتی
سوال زیر برای جلوگیری ارسال اسپم می باشد، لطفا به آن پاسخ دهید. با تشکر
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.